علی کوچولو! تولدت مبارک
یا من ارجوه لکل خیر دنبال هم میدوند و من دلم میخواهد باخیال راحت بازی کردنشان را تماشا کنم....امانمیشود...طبق معمول باران زمین میخورد و گریه اش بلند میشود... هر دو باهم گیر میدهند به یک اسباب بازی خاص...دعوا و گریه و زاری... هردو آن اسباب بازی را ول میکنند و همزمان سراغ یک وسیله دیگر میروند و باز هم همان آش و همان کاسه .... و من گاهی این میانه میانجی گری میکنم و گاهی هم فقط نظاره گرم!! یاد گرفته اند بعضی وقتها با هم کنار بیایند.... علی برنج خشک را داخل کاسه میریزد و میپاشد روی سر باران و بقول خودش عروسی بازی میکند و همه جای خانه را دانه های برنج پر میکند.... در میانه عروسی بازیشان یک پیام تلگرام در گر...
نویسنده :
مامان مونا
9:18